حالا که رودر رو شده بودیم، وقتش بود که حرفهای توی دلم مانده را بهش بزنم. نظرم را رک و پوست کنده بگذارم کف دستش... گفتم به نظر من تو یک آدم تکراری و بی خاصیت هستی! همیشه یک جوری، نه جوششی، نه هیجانی، نه تحرکی، خسته نشدی از این همه تکرار؟ از با تو بودن خسته شدم، دلم میخواهد آزاد زندگی کنم، بدون تو، آدم کسل کنندهی گند دماغ! آره گند دماغ(چقد دلم خنک شد اینو بهش گفتم)، اصلا جانم آزاد...
آینه احتمالا در آن لحظه خیلی تعجب کرده بود، تعجب را توی چشمهایش میدیدم...!
+
تاریخ پنج شنبه 91/1/31ساعت 10:4 عصر نویسنده m0haJeR
|
نظر
با یه عالمه بغض از مدرسه رسیدم...
بارون تازه شروع شده...
کیفمو پرت میکنم یه گوشه ی حیاط...
صورتمو میگیرم رو به آسمون...رو به آسمونی که همدردمه...
همونی که داره باهام همخونی میکنه...مثل امروز که داشتم برا دوستم آهنگ میخوندم دوستم دید صدام قطع شد برگشت دید منمو یه دنیا اشک و یه صورته خیس...
رعد و برق آسمون و صدای هق هق گریه های من....سمفونی زیبایی است...
پا به پایم اشک میریزد و بر اشک هایم میافزاید...باد به کمکمان میاید و سیلی میزند....سیلی از اشک و سیلی های باد....
پ.نوشت:خدایا...شنیدی...دوستت دارم هارا...
+
تاریخ سه شنبه 91/1/29ساعت 8:43 عصر نویسنده m0haJeR
|
نظر
انفجار بغض زمانی اتفاق می افتد که سنگ های ناحیه ای از پوسته ی دلت،مقاومتش را در برابر احساساتی که از درون قلب بیرون می آید از دست بدهد و بطور ناگهانی و..اشک جاری شد....
کارتون های بچیگیمان را یادت می آید....؟وقتی شاهزاده ای میمرد و ملکه با یک قطره از اشکانشقلب او را روشن میکرد و زنده میشد...
ای کاش...اشک هایم همچون قطره ای ازاشک ملکه بود تا زندگی را برایم روشن میکرد....
تا هنگامی که یک قطره اشک از روی صورتم بر روی چفیه سقوط میکرد و دریایی را جاری میساخت....
همه جا باز هم بوی شهیدان...
بوی شهادت میگرفت...
همه جا روشن میشد...
زندگی معنا میافت....
اما این همه اشک...
هیچ یک جادویی نیست....؟
منو موجها هرروز سیلی زدن....میزنن...
+
تاریخ سه شنبه 91/1/29ساعت 1:21 صبح نویسنده m0haJeR
|
نظر
من چشمانم را دوست دارم زیرا روزی برای اولین بار با آنها تو را پیدا کردم و تو را نگریستم
من چشمانم را دوست دارم زیرا تو روزی در آنها نگریستی و با من سخن گفتی
من چشمانم را دوست دارم زیرا روزی سایه چشمانت در آنها افتاده است
من چشمانم را دوست دارم زیرا روزی من پنهانی با آنها تو را تماشا کردم
من چشمانم را دوست دارم زیرا روزی بخاطر تو با آنها گریستم
من چشمانم را دوست دارم زیرا تو روزی مرا از عمق چشمانم ربودی
من چشمانم را دوست دارم زیرا تو می توانستی از چشمانم حرفهایم را بخوانی
من چشمانم را دوست دارم زیرا در تک تک قدم هایی که با تو برداشتم او همراهم بود
من چشمانم را دوست دارم زیرا تو آنها را دوست داری....!
+
تاریخ پنج شنبه 91/1/24ساعت 7:11 عصر نویسنده m0haJeR
|
نظر
اشک میریزم
گونه هایم را ببوس
میخواهم نمک گیرم شوی...شده ای مهربانم...
باران که می بارد
اشک هایم رفیق باز می شوند
می گویند زیر باران حرف هایت را بزن
تمامش مستجاب است ...
پ.نوشت:خدایا...همه ی در دهایش را از او بردار و بر من گذار
یا ابالفضل(ع)....
+
تاریخ پنج شنبه 91/1/24ساعت 7:0 عصر نویسنده m0haJeR
|
نظر
این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد ....
- قیصر امین پور -
+
تاریخ دوشنبه 91/1/21ساعت 9:14 عصر نویسنده m0haJeR
|
نظر
در گلوی من ابر کوچکی ست
می شود مرا بغل کنی؟
قول می دهم
گریه...
کم کند
+
تاریخ یکشنبه 91/1/20ساعت 9:6 عصر نویسنده m0haJeR
|
نظر
هر روز تکراریستــــــــــــــــــــــــــ !
و تکرار گاه خود تکرار نشدنی...
بیا کمی تکراری تر باشیم...
این خود متفاوت است!!
+
تاریخ یکشنبه 91/1/20ساعت 8:53 عصر نویسنده m0haJeR
|
نظر
تصویر سکوتم با ضرب آهنگ باران چشمانم
به گوش قلبم می رسد.
خوب می شنوم صدای پایش را!
تصویر سکوت من به آینه ای نیاز دارد
تا به یادش بیاورد که کیست؟
او با بقیه فرقی ندارد ...
+
تاریخ یکشنبه 91/1/20ساعت 8:53 عصر نویسنده m0haJeR
|
نظر
و هنگامی که سکوت می کنم
دستانم را بگیر
بگذار حس سرد سکوت
میان دستانم له شود.
+
تاریخ یکشنبه 91/1/20ساعت 8:51 عصر نویسنده m0haJeR
|
نظر