20 ام تیر
مرد...رفت...
تو شبای قدر همش به این فکر میکردم که اگه کسی بعد این شبا بمیری خیلی خوش بخت بوده...پاک پاک ...ناب ناب...همون نوزاد پاک و سبک بال برگرده تو آغوش خدا...
اما بعدش گفتم من هیچکدام از دین هایی که دنیا گذاشته روی شونه هامو ادا نکردم
هنوز صفر صفرم اگه اینجوری برم بعد از جسمم اسمم هم باهام خاک میشه
تازه توی 19 سالگی گنگ و مبهم خودم دنبال دلیل تولدمو خلقت آدمو حوا میگردم قبل از اینکه فلسفه ی تولدم بفهمم بمیرم؟
نمیخوام یه قهرمان جهانی بشم یا سوپر استار یا آدم مشهوری که میلیونرها آدم دوسش داشته باشند بشناسمش من فقط میخواهم قهرمان دنیای خودم باشم یه نفر دوستم داشته باشه و یه نفر برام مهم باشه..
گنگ از دنیا برم اون دنیا هم گنگ و سرگردون میمونم...اما اون رفت...تو همین بحبوحه..شاید خیلی فرق داشت شاید خیلی پرتر... شاید گنگ نبود..
میخوام خودمو وسط راه فاطمی پیدا کنم و علمم چادر سیاهم باشه که اونو به قله دلهای ناب به احتزاز دربیارمش
نمیدونم خوشی زده زیر دلم یا ناخوشی ولی خوب میدانم که دلم بدجور درد میکنم. .ساحل چشمانم از فرط امواجی که برخورد میکنند ساییده شده..تابشان کم شده..
میدونی زینب واقعی توی این چشماست. .هرچیزی که خدا بهم داده و گرفته با این چشمان خیس دیده میشه بین این همه آب..
خدا رو میشه دید..وقتی توی آینه به چشمام نگاه میکنم انگار خدا بهم زل زده. .فقط..فقط.....
نمیدونم چرا خدا باهام میباره..نمیدونم چرا تصویر خدا از پشت موجها هم خیس میشه
مردمک چشم هایم هم از بغض کردن ها به تپش افتاده و نبض میزند
دلم میخواست مژه های ساییده شده از امواج را کنار بزنم تا تورا مطلق و بی وقفه ببینم
فاتحه ای بخوانید بر دل من و روح او..
درد دلم با خودش و برای خودش بماند ببن خودمان دوتا
.
.
.
.
همه میگن که تو نیستی
همه میگن که تو مردی
همه میگن که تنت رو به فرشته ها سپردی..دروغه. .
دروغه...؟