سکوت باران....
نشسته بودم روبرویت..
حرفم نمی آمد..
دلم میخواست با تو درد و دل کنم...اما حرفم نمی آمد...
دلتنگت بودم..
هرچه نگاهت میکردم..
سیراب نمیشدم...هیچگاه سیراب نمیشوم...
هیچگاه هیچ نگاهی آرامم نمیکند اینگونه....